پنج شنبه می خواستیم بریم سر خاک پدر عزیزم.جیگر مامان پسر گلم تو هم حاضر می شدی باهامون بیای هول هولکی داشتی لباس می پوشیدی پشت و رو پوشیدی می خواستم کمکت کنم ولی نمی ذاشتی می گفتی خودم می پوشم خلاصه هر طور بود پوشیدی و با ما راهی شدی . از صبح اینقدر شلوغ کرده بودی که تا ماشین راه افتاد خوابت برد ما رفتیم و برگشتیم تا رسیدیم خونه بیدار شدی وتا فهمیدی تو خونه ای شروع کردی به گریه کردن و جیغ زدن هر کاری کردم آروم نشدی فقط جیغ می زدی گریه می کردی من می خواستم برم سر خاک فدات شم قربون اون دلت برم هر چی من می گفتم مامان جون می گفت دایی می گفت (دایی محمد که خیلی دوسش داری) عزیزم خواب بودی گوش نمی کردی فقط گریه می کردی نیم ساعت گری...